من از دنیای شما سه چیز را دوست دارم. اولی جاده است. دومی زن و سومی رفتن با زنی که جاده را دوست دارد. پس در اصل، من از دنیای شما دو چیز را دوست دارم. اولی جاده است و دومی زنی که جاده را دوست دارد. راستش را بخواهید برای شروع این متن، نمی خواستم از این جمله استفاده کنم.
"تنهایی". متن پیش رویتان تمایل داشت با این کلمه آغاز شود.مرادم از تنهایی، معناهای فلسفی و عمیقش نیستند. برعکس،اولین و سطحی ترین چیزیست که با شنیدن این واژه به ذهنمان خطور می کند." تنهایی به معنای غیبت فیریکی تن هایی که احاطه مان کرده اند"
ازتنهایی ننالیده ام.نه در شعرها و متن هایی که نوشته ام ، نه در زندگی خارج از متن. حتی عصر زمستان سال هشتادو یک که از سرکار برگشتم به خانه و به خاطر آنفلونزای شدید یک هفته از پا افتادم.- قبلا به شما گفتنه بودم ،از وقتی در تهران دانشجو شدم،دور از خانواده زندگی کرده ام؟-.آن روز عصر، تنها کاری که توانستم بکنم در آوردن بارانی ام بود با پرت کردن کیفم گوشه ی اتاق.سرم به اندازه ی یک کیسه پنجاه کیلویی سنگین شده بود و ازشدت درد نمی توانستم چشمانم را باز نگه دارم. با همان لباس بیرون، دراز کشیدم روی زمین. با خودم گفتم اگر کمی بخوابم حالم بهتر می شود.... تصور من این است در مقایسه با کسانی که می شناسم، تحمل بسیار بالایی در مقابله با درد دارم.فکر نمی کنم تصور بیهوده ای هم باشد اما آن روز استخوان درد، تب، سرفه،تهوع،عرق،تنگی نفس چنان دمار از روزگارم درآورده بودند که خیال می کردم اگر کسی انگشت اشاره اش را بگذارد روی بدنم، مثل یک گلدان چینی که تکه تکه می شود، از هم می پاشم.روی زمین خوابم برده بود.صبح که بیدار شدم،یادم نمی آمد کی بلند شده و روی خودم پتو انداخته بودم. پتو را کنار زدم اما مثل گالیور که کوتوله های های شهر لی لی پوت به زمین دوخته بودندش، حس کردم قدرت گرانش اتاقم ده برابر شده است. انگاروزنه هایی به دست و پایم بسته بودند که توان جابجا کردنشان را نداشتم.گوشی تلفن قرمز رنگ کنارم بود. شماره محل کارم را گرفتم و به خانم ع که رئیسم بود گفتم که نمی توانم سرکار بیایم.خانم ع گفت "از صداتون مشخصه که اوضاعتون اصلا خوب نیست.کاش زنگ بزنید یکی بیاد پیشتون".گوشی را گذاشتم. احساس گرسنگی بسیار شدیدی کردم. یک دهه طول کشید تا رسیدم سر پخچال.هیچ چیزی جز آب خوردن در یخچال نبود. حبه قندی برداشتم و گذاشتم توی دهانم تا لااقل بر احساس گرسنگی غلبه کنم.سرفه امانم را بریده بود.کمرم را نمی تواستم صاف نگه دارم.عضلات پشت رانم چنان دچار کوفتگی و گرفتگی شده بودند که حس می کردم بالاتنه ی یک ماموت را گذاشته اند روی پاهایم.برگشتم به اتاق. پتو را برداشتم و رفتم خودم را چسباندم به شوفاژ. پتو را کشیدم روی خودم . سرم را بردم زیر پتو تا عرق کنم. این نسخه ای بود که مادرم برایمان می پیچید و اغلب هم جواب می داد. قصدم توصیف جزئیات هفت روزی که در خانه تنها ماندم و با درد دست به گریبان شدم نیست.از اینکه توان غذا درست کردن نداشتم و یک هفته تمام رابا آبمیوه و کیک و بیسکوئیتی که با مشقت تمام رفته بودم و از سر خیابان خریده بوده و گذرانده بودم هم می گذرم.
اولین روزی که پس از مساعد شدن حالم،به سرکارم رفتم، خانم ع و سایر همکاران به من گفتند که بسیار لاغر شده ام. خودم هم احساس می کردم که باید کمربندم را محکمتر ببندم چون شلوارم دائم پائین می افتاد. خانم ع از من پرسید" تنهایی خیلی اذیتت کرد نه؟" آمدم جواب بدهم که "سرما خوردگی اذیتم کرد، نه تنهایی". بعد فکر کردم ممکن است خانم ع خیال کند که من منظور او را نفهمیده ام. اگرچه بیشتر احتمال داشت خانم ع منظور مرا از جوابم متوجه نشود.برای همین لبخندی زدم و گفتم " چاره چیه باید تحمل کرد".
تنهایی در همان معنای اولیه و ساده اش به معنای "عدم حضور جسمانی انسانی دیگردر پیرامون" هرگز اذیتم نکرده است البته اگر آن را با بی حوصلگی و کلافگی اشتباه نگیریم.بوضوح در یافته ام عده ای هستند که تنهایی در آنها با حضور دیگران رنگ می گیرد نه در عدم حضورشان. درمناسبتها، در "مرگ بر"ها و"درودبر"ها،در میهمانیها و عزاداریها ،در تماشای مسابقات ورزشی، در کافه ها وسینماها، در جلسات،در تاکسی ها و اتوبوس ها،در پاساژها و بلوارهای زیبا،چیزی که در آنها پررنگ می شود حس تنهایی است.من اگر از سلول های انفرادی می ترسم به خاطر تنهایی نیست. به خاطر محرومیتم از جاده است و زنی که رفتن در جاده را دوست دارد....
پ.ن: کور شوم اگر منظورم از کاریکاتور جناب نیستانی این باشد که انسان گرفتاردرجزیره من هستم ...
پ.ن: برای ایجاد کتابخانه صوتی کودکان یک بار دیگر از تمام شما عزیزان دعوت به همکاری می نمایم.
میدونید !
شما خوشبختید !
دلا خو کن به تنهایی که از تن ها بلا خیزد
سعادت دارد آنکس که از تن ها بپرهیزد
امید که انسان با عشق وبا صفایی که جاده را دوست دارد نصیبتان شود.
فکر می کنم در این مورد با شما وجه اشتراکی دارم ، منظورم دوست داشتن زنی که سفر در جاده را دوست بدارد نیست ؛ البته .
منظورم دم نزدن از تنهایی ، چه در دنیای مجازی و چه در واقعیت هست . وقتی همسفر زندگی تان را ملاقات می کنید ، به عمق تنهایی تان پیش از او بیشتر پی می برید .
از تنهایی میان جمع گفتید ، چیزی که این روزها به شدت احساسش کردم میان آدم هایی که می آمدند و می رفتند و بعضی می ماندند . امسال دو اتفاق بزرگ زندگی من ، عروسی ام بود و بعد به سوگ رفتن پدر نشستن ، این دو اتفاق بزرگ به شناخت آدم های دور و برم بی نهایت کمک کرد . آدم ها با همه پیچیدگی هاشان خوووب در این موقعیت ها قابل شناختن هستند . و به دنبال آن پی بردن به عمق تنهایی خودمان...
کامنت بلند بالای من ، به خاطر تاثیر قدرت فوق العاده کلام شما بود .
ببخشید .
من از دنیای شما دو چیز را دوست دارم ، جاده و مردی که رفتن در جاده را دوست دارد .

خدا همسر نازنینتون رو حفظ کنه .. الهی همیشه ی پای جاده ی شما باشه .
تمام توصیف شما از آنفولانزا موجب شد که من روزهای سخت همین دو هفته ی قبل رو دوباره لمس کنم . خیلی سخت بود . هر چند مهر دخت با من بود ولی منم از اینکه نمیتونستم از جا بلند شم غذا بپزم کلافه بودم .. طفلک همه ش فکر میکردم مهردخت واقعا یتیم شده .
منم از تنهایی همون ابتدایی ترینش رو می فهمم
خدا رو شکر مشکل سایت حل شده و الان چک کردم بدون مشکل بالا اومد . شنبه طبث نکانت که گوشزد کردید فایل دوم صدامو می فرستم
جادرو همه دوست دارن.
ندارن؟!!!
عده ای هستند که تنهایی در آنها با حضور دیگران رنگ می گیرد نه در عدم حضورشان..
سلام اقای آذری
من امدم اینجا چون امروز صبح سپید ه د م بوی لیمو را حس کردم
خب انکار نمیکنم که لجم گرفت از دست شما با خودم گفتم چه مرد مغروری حتی یکبار بازدید پس نمیدهد ولی بچه هایی که شمارو دیدن گفتند که شما مغرور نبودی!!
برعکس شما من کاملا با کاریکاتور شما احساس هم ذات پنداری کردم بلانسبت دوستان مجازی ..من تمام عمر هنر پیشه خوبی بودم چون من زنی بودم که جاده را بسیار دوست میداشتم اما به جرم تنهایی هیچوقت نتوانستم آزادانه در این جاده ها برانم.همین دیروز همین جمعه من با خودم فکر میکردم که چقدر از اول عمر تنها بودم ولی هیچکس حس منو نفهمید برای همین میگویم هنرپیشه خوبی هستم.بدتر از روزهای تنهایی روزهایی بود که همه فکر میکردند من تنها نیستم اما بودم و این تنهایی مرا کشت ولی من هنوز تظاهر به زنده بودن میکنم چون من هنرپیشه خوبی هستم. درد تنهایی با حضور فیزیکی دیگری که هیچ همخوانی با تو ندارد از نوع مزمن به نوع حاد تبدیل میشود و این بدترین و کشنده ترین نوع آن است برای شما آرزوی موفقیت دارم.
سلام
:]
جالب بود
تنهایی این نیست که کسی در کنارت باشد
تنهایی این است که باشند ولی تو حرفی برای گفتن نداشته باشی
از جملات قصار خودم
دعوتید
درضمن بنرو گذاشتم وبه اطرافیان هم خبر دادم
متنفرم از واژه هام که گاهی وقتها بلبل زبونند و جوابای قاطع و محکم و نیش دار میدن و گاهی وقتا هم که خیلی دلم می خواد یه چیزی بنویسند - لکنت میگیرن . !
متنفرم از لکنت واژه هام که همین الان و همینجا و همین - دم ! حس میکنم به فقط و فقط به درد لای جز میخورند !!
ای کاش میدونستی چی می خوام بگم ؟؟
توصیف تنهائی در این شکل اولیه که شما به آن پرداختید بسیار گیرا تر از نوعی تنهائی ، از لحاظ روانشناسی یا فلسفی است که اغلب برای نویسندگان نوعی ژست محسوب می شود تا حس .
من نظر آقای تقوی رو دوست داشتم.خیال می کردم چون موضوع این پست شما تنهایی است لابد می خواهید به ادا و اطوارها و ژست های روشنفکر نما ها بپردازید. اگر این کار را می کردید به نظر من هیچ چیز جالبی نکرده بودید. این روزها کافی است تا با یک سرچ مختصر به هزاران مقاله عمیق و فلسفی دسترسی پیدا کرد اما چیزی که کمیابه برخورد صادقانه با یک پدیده است. شما هم برخورد صادقانه ای با موضوع تنهایی داشتید و از ژست و ادا های روشنفکری پرهیز کرده بودید.زنده باشی جناب آذری عزیزم که هرگز تظاهر به متفاوت بودن نمی کنی..... اما تفاوت شما را ما مخاطبنت به راحتی حس می کنیم..
سلام

تا حالا به این جمله تون دقت نکرده بودم ، راست می گید ، تنهایی در کنار آدم های دیگر شکل می گیرد ، بسیاری از تنهایی های عمیق ....
اون جمله ی توضیح کاریکاتور رو هم بعد از دیدن کاریکاتور و تجسم شما به جای اون آقاهه خوندم
کلی خندیدم و البته گفتم دور از جونتون ، خدای نکنه کور شوید
در مورد جشنواره یه خورده از دست این سایتتون دلخورم . تا حالا که جوابی به کامنت ها داده نشده . یکی دوتا کامنت هم هفته ی پیش دادم که اصلا تایید نشده . سه تا کتاب با ایمیل فرستادم که تاییدی بر دریافتش به دستم نرسیده ،
خلاصه به قول شیرازی ها " موندم هشت و حیرون ، سَلَندَر و سرگردون " که چیکار کنم
برقرار باشید
سلام
تنهایی با اصطلاحی که شما عنوان کردید هرگز اذیتم نکرده، در اکثر مواقع این تنهایی را دوست دارم
قلمت مانا جناب آذری عزیز؛ راستی این دنیا دنیای شما هم هست با تمام طعنه ها و کنایه هایش
شاید من آدم عجیب غریبی باشم ولی از نظر خودم که خیلی هم نرمال و طبیعی هستم. باور نمی کنم هرگز در شرکت یا محیطی که من هستمُ یکی مریض بشه اونم طوری که هفت روز طول بکشه و من بدونم که تنهاست ولی برای سر زدن و لااقل یه کاسه سوپ دادن دم در خونش باهاش تماس نگیرم و از حالش خبردار نشم. عجب مملکتی شده ها!.....مگه می شه آخه آدم هفت روز چنین شرایطی رو داشتهب اشه و بازم بابت "عدم حضور جسمانی انسانی دیگردر پیرامون" اذیت نشه؟ آدمیزاد که اینطوری نمی شه آخه؟
در فهرست نیازهای انسان، سخنی از «تنهایی» نیست. سهل است؛ از آن ناله و شکایت هم داریم!
بازدم زندگی از دم تنهایی است. روح مرموز آدمی، از این راه نفس میکشد. این راه را با کار و زندگی و اندیشه بستهایم. روزی یکبار یا ماهی یکبار یا حتی سالی یکبار، باید تنهای تنهای تنها بود و در این تنهایی مطلق، از کیستی و چیستی خود هم نپرسید. من باشم و من؛ بیهیچ «چیز». تنهایی را چیزها بر هم میزنند، نه آدمها. میشود میان آدمها بود و از همه چیز رها بود. میشود، و گاهی باید بشود.
تنهایی، به کنج و خلوت و غار نیاز ندارد. مزاحم تنهایی، تنها نیست؛ اندیشهها و دلمشغولیهای ریز و درشت ما است. این مزاحمان همیشگی در خلوت خانه و هیاهوی خیابان، گریبان ما را رها نمیکنند. تنهایی، به کوه و صحرا هم نیازی ندارد. زانو کافی است. چون دبیرستان صوفی زانوَ است/ حل مشکل را دو زانو جادوَ است. آن هم نبود، نبود.
در خلسۀ تنهایی، نه پرسش است، نه پاسخ. تنهایی یعنی تو و تو؛ یعنی تو و دیگر هیچ؛ یعنی تو و خلسۀ بیپایان روح در جهان بریده از زمان و مکان. تنهایی، یعنی یلگی در میان ستارههایی که فاصلۀ هر یک از دیگری، میلیونها سال نوری است و تو در این سالهای دراز، کاری جز بازیگوشی نداری..
سلام جناب آذری
فکرجاده منویادراهی انداخت که همه بایدبرویم
کاش جاده آخرت راهم می شدباکسی به قدم زدن باشیم که
دلمان می خواهد/نوشته های شماراازروزی که خواندم دوست داشتم ودارم چون صداقت درآن موج می زند/قلمتان سبزترازبرگ بهار!
ای ازخودراضی!!!!! همه خرن وشمادرجزیره یی از حمارگرفتارید؟؟؟؟؟

دلم سوخت واسه ی تنهایی ومریضی اون روزت
تومریضی آدم دلش نازک میشه واحساس نیازبه مراقبت ودلجویی داره،خیلی گناه داشتی
ما به جاده خالی هم رضایت داریم
تنهایی واسه هر کی یه جوری معنی میشه.
گاهی تنهایی یعنی گز گز یه سیلی رو صورتت...
این تجربه ایی را که شما داشتی من هم داشتم.وقتی از شدت تب و درد فقط توانستم روی زمین دراز بکشم و با دو و یا سه قرص استامینوفنی که خورده بودم تا ساعتها بیهوش باشم . تنها بودم درست مثل شما.و صبح روز بعد از شدت گرسنگی کم مونده بود سرامیک کف اتاق رو گاز بزنم.باز هم من نتونستم از خونه خارج بشم و با چیز هایی که توی خونه داشتم یه سوپ پختم که تا چند روز مدام همونو می خوردم.ذره ذره گرم می کردم و می خوردمش.خلصه هفته سختی بود.
اما من همیشه فکر می کردم من آدم غیر طبیعی هستم که تنهایی رو دوست دارم.و از تنها بودن لذت می برم و هیچوقت سختم نبوده که تنها باشم و به نظرم یک دلیل اینکه کسانی مثل من و شما تنهایی رو دوست دارند همین نوع زندگی ما بوده که یه روزگار تنها بودیم. و هیچ دغدغه ای نداشتیم.اون تنهایی به ما آرامش میداده و هنوز اون آرامش توی ذهن ما هست.
پایه اتم.
چقدر زیبا شروع کردی.آن سه مورد!
کاریکاتورهای جنای نیستانی هم که .....
دیگر 1 سالی می شود نوشته ای ندارند در وبلاگشان. شما خبری دارید ازایشان؟
سلام؛
بوضوح در یافته ام عده ای هستند که تنهایی در آنها با حضور دیگران رنگ می گیرد نه در عدم حضورشان.
من، چقدر با این جمله ی شما موافقم!
من از تنهایی زیاد نالیده ام اما هیچ وقت هم حوصله ی آدم ها را نداشته ام!!! چه خوب بود آغاز و انتهای مطلب..
سلام
خاطره تلخ و زیبایی بود. غالبا همین احساسات در من هم هویدا میشود. هرچند که لازمه زندگی همینهاست.
چقدر این پست شما دلنشین بود.
کلی منو تو فکر برد.
جاده
تنهایی
و
بوضوح در یافته ام عده ای هستند که تنهایی در آنها با حضور دیگران رنگ می گیرد نه در عدم حضورشان.
آقای آذری با اجازتون یه بخشی از مطلبتون رو در وبلاگم قرار دادم. اگر رضایت ندارین حتما بهم خبر بدین . ممنون
تنهایی!
همیشه معتقد بوده ام که انسان برای شکوفایی لازم است که تنها بماند. دیگری خوب است. بودنش خوب است. شانه اش. عطر تنش. نفس کشیدن در هوایش. همه خوب است. اما وقتی هست مرا برای خودش می خواهد و من دیگر برای خودم نیستم و آن وقت باز منه من تنهاست.
تنهای تنها!
دارم فکر میکنم از دنیای شما چی دوست دارم؟
من از عشیره ی دلدادگان رسوایم
خدا کجاست ببیند چقدر تنهایم؟!...
سلام متن هاتونو خیلی دوست دارم،آدم نمیتونه نیمه کاره رها کنه و بره،احسنت
تـــــنهـا ،
بــی هـــوایـــی ...
آدمــی را خــفـه نــمی کـــنـد ...
گــاهـی ،
هـــوایـــی شـــدن
آرام آرام
بــــدون ِ روسیــاهـــی
خــامــوشــت مــی کـــــند...
از بچگی تا حالا تا همیشه و هنوز همیشه تنهایی را دوست داشته و دارم اما نه در همه ی لحظات ! دوست ندارم لحظه های شاد را تنها باشم زیبایی ها را به وقت تنهایی با چشم عزیزانم می بینم اما تنهایی با من ! زیبایی نابی دارد
خلوتی ست که به تماشای دل می نشینی میتوانی تمام خاطرات و شادی و اندوههای عاشقانه را که تمام عمر از چشم همه چون گنج گوشه ی دلت پنهان کردی کردی ببینی می توانی راحت گریه کنی بخندی آواز بخوانی بنویسی برقصی میتوانی لذت با دست غذا خوردن را بچشی میتوانی مثل بچه ها تو آینه شکلک در بیاری و بعد دلتنگ شوی
و به جاده بزنی ...
آقای اذری گرامی.متن کامل یادداشتتان را به وسیله کپی پیست به عنوان یک پست جدید در وبلاگم قرار دادم.راه بهتری برای اطلاع رسانی در مورد جشنواره کتابخوانی به نظرم نرسید.امیدوارم بتوانم فایل صوتی تهیه کرده وبفرستم.
نظر شخص فریدون نام رو با این مشخصات
www.fereydountaghavi.blogfa.com
عمدا منتشر کردی که همه ی دار و دسته ی اوباشتون اون مطالب مستهجن درونش رو بخونن و کف کنن. شماها صلاحیت و شایستگی کار فرهنگی برای کودکان نابینا رو ندارین. بذارین مردم خودشون راه حل مشکلاتشونو مثل همیشه با درستی و ایمان خودشون پیدا کنن. احتیاجی به امثال شما برای گمراه شدن بچه هاشون ندارن. خدا نسل شماها رو از این مملکت براندازه.
کاملا آشنا هستم با یک تکه قند خورد برای رفع گرسنگی
ولی اینم تنهایی نیست!
سلام با اروتیک ترین فیلمی که دیده ام به روزم و منتظر نظر ارزشمند شما.
سلام دوست عزیز اومدم بابت اینکه در سالی که گذشت از اینکه در کنارم بودی و همیشه وبلاگم رو مورد لطف خودت قرار دادی ازت تشکر کنم به رسم یاد بود عیدی ناقابلی رو تقدیم وجود مهربانت می کنم تا دلیلی باشه برای محکم شدن ریشه های دوستیمون
[گل][گل] [گل][گل] [گل][گل] [گل][گل] [گل][گل] [گل][گل] [گل][گل] [گل][گل][گل][گل] [گل][گل] [گل][گل] [گل][گل] [گل][گل] [گل][گل] [گل][گل] [گل][گل]
آدرس زیر را در نوار آدرس بالا کپی کن و اینتر بزن و ازاش لذت ببر
http://www.persiancards.com/index.php/ecards/view/57
سلام.
من منتظر پست جدیدم ها:)
عیدتونم پیشاپیش مبارک.
پیشاپیش سال نو مبارک
سال نو بر شما مبارک
از خداوند بزرگ سال توام با موفقیت برای شما آرزومندم
سلام دوست خوبم
سال نو مبارک.امید که در سال تازه شاد و موفق باشید.
be rasti ke donya ba hozore zan zibast
نوروز مبارک
تا اینجا که من دارم کامنت می گذارم، 47 تا یادگاری داشتید... من می شم چهل و هشتمی
این هم از محسنات عصر ماشینی ما...
خوب، با وجود این که حضور فیزیکی نداریم و حتی همدیگه رو نمی شناسیم، ولی تنهایی هم رو پر می کنیم.
سال نو مبارک!
سال نو مبارک [گل]
اول سال نو مبارک
دوم انگار کمی دیر رسیدم این مطلب در اسفند ماه پست شده
سوم گمانم این مطلبتون رو بیشتر از نوشته های قبلی دوست داشتم .