هفده ساله بودم. ترم یک دانشگاه.حوالی میدان ولی عصر، خوابگاه دانشجویی داشتیم.تغییرات هورمونی در این سن، آدم را بیقرار می کنند. دوست داری تنها بروی توی خیابانها ، دلتنگ بشوی و اسم دلتنگی ات را بگذاری عشق! نشسته بودم روی نیمکتی در بلوار کشاورز. هوا آنقدر تاریک شده بود که بوتیک دارهای میدان و مغازه دارهای بلوار کشاورز کسب و کارشان را تعطیل کرده باشند به جز آبمیوه فروشی محقری در کنج دیوار....گردن بندی از نقره انداخته بودم دور گردنم. امانت بود ، وگرنه هنوز هم گردنبند انداختن را قرتی بازی می دانم!امانت از دوستی که وقتی آن را به من سپرد یک جمله گفت" این گردنبند از جون برام عزیزتره".سه پسر جوان،به من نزدیک شدند. مثل همه ی عابرها که به آدم نزدیک می شوند و رد می شوند. اما این سه رد نشدند.... در چشم به هم زدنی نشستند دو طرف من/ نفر سوم سرپا ایستاده بود که مثلا جلوی دید خودروها را بگیرد. یکیشان چاقو در آورد/ بی حرف و حدیث/ کوبید به گیجگاهم/ با دسته اش کوبید. صدای برخورد دسته ی چاقو به گیجگاه/ صدای خوبی نیست/ مثل صدای خرد شدن استخوانها. دومی گردنبند را از گردنم کشید/ بی حرف و حدیث/ میزان هورمونهای آدمی در آن سن/ باعث می شود که انسان دست به کارهای احمقانه بزند/ قهرمان بازی در بیاورد/ من هم خواستم همین کار را بکنم... سومی با مشت کوبیدزیر فکم/ زبانم گیر کرد لای دندانهایم/ صدای برخورد دندانهایم به همدیگر مثل صدای برخورد دسته ی چاقو به گیجگاه/ صدای خوبی نیست..../ مشتی که به فک من خورد/ انقدر محکم بود که تا یک هفته نمی توانستم دهانم را کامل باز کنم/ ساندیس می خوردم و کیک/ دانشجو بودیم و هزینه اضافی برای دکتر رفتن نبود.... هرچند که خوابگاه ما، خوابگاه دانشجویان پزشکی بود و دوستانم گفته بودند باید با درد کنار بیایم. شدیدتر از درد فکم /دردناک تر از گیجگاهم/ کرامت انسانی من بود که توسط سه انسان دیگر پایمال شده بود. همانی که به آن می گوییم غرور . فکر می کردم با این اتفاق ،غرورم/ بهترین و باارزش ترین چیزی که آدمی می تواند داشته باشد را دیگر نمی توانم باز یابم.... کرامت به غارت رفته... غرور سرقت شده....وقتی به خودم آمدم ،کسی دورو برم نبود. مرد آبمیوه فروش زل زده بود به من. هیچ کاری هم نکرده بود. من همان موقع هم از آدمها توقع نداشتم کاری برایم بکنند. هنوز هم همینطور. آن موقع گوشی موبایل نبود. اگر بود شاید فیلم می گرفت.....شرمگین از کنار مرد آبمیوه فروش گذشتم. شرمگین به خاطر دو چیز. اول اینکه می دانستم که مرد آبمیوه فروش از اینکه دست روی دست گذاشته است ممکن است شرمنده باشد و من دوست نداشتم شرمندگی انسانی را ببینم دوم اینکه حس می کردم مثل دخترنوجوانی هستم که جلوی چشمان غریبه ها بکارتم را از دست داده ام.......تا چند هفته بعد از آن شب، فقط یک آرزو داشتم... پیدا کردن آن سه نفر/ آزار جنسی شان توسط شیشه نوشابه و انداختن طناب دار بر گردنشان.......حالا من / دارم با دیدن عکسهای مراسم اعدام بامداد امروز تهران/آرام آرام اشک می ریزم....دوستان من همه می دانند/ من به ندرت می گریم...
در ادامه مطلب کامنتی را که چندوقت پیش برای دوستی گذاشته بودم،باز نویسی کرده ام.تحلیلی کوتاه در مورد روانشناسی و جامعه شناسی رفتن به تماشای مراسم اعدام....
در اینجا هم با خبری تازه و شعری قدیمی به روز هستم. تشریف بیارین اگه حالی براتون باقی مانده
در این جا هر گز قصد آن راندارم که به چرایی و چگونگی و درست یا نادرست بودن اعدام بپردازم.بلکه مقصود تحلیل تماشاگران اعدام و کارکرد این نوع مراسمات در میان افراد جامعه است.
یکی از کارکردهایی که در دفاع از اجرای مراسم اعدام بیان می کنند جلوگیری از رواج خشونت در جامعه هست .
در این میان یعنی در جشنواره اعدامی که رخ داد و در همین چند سال چندین نفر پای چوبه دار و البته بالای چوبه دار نیز رفتند از یک اعدام نباید غافل شویم: اعدام قاتل دکتر سرابی. پسر جوان و دانشجویی که با لبخند پای چوبه دار رفت و در آخرین لحظات زندگی اش در حالی که داشت تماشاگران مراسم مرگش را با نیشخندی استهزا می کرد اعلام کرد که هرگز از کارش پشیمان نیست و اگر دوباره زنده شود همان کار را مجددن انجام دهد.آیا تماشای نعش این جوان بر بالای چوبه دار پرچم قهرمانی و شجاعت را در ذهن خام نوجوان و جوان بر افراشته نمی کند؟
آیا اعدام ((بیجه)) با تمام تنفری که در جامعه پراکنده بود و دست به قتل بیش از بیست و دو نفر زده بود باعث عبرت گرفتن جوانان شد؟آیا اعدامهای اخیر باعث کاهش خشونت گردیده اند و یا حتی در نگرش افراد جامعه نسبت به خشونت تغییری ایجاد کرده اند؟ من آمار مستندی در این زمینه در دست ندارم و لذا نمی توانم صریحن اظهار نظر کنم اماطبق آمار، قتل و ضرب و شتم در بعضی از ایالات ها مثل نیویورک که مجازات اعدام بیشتر اعمال می شود، به نسبت 20 سال پیش، 48% افزایش یافته است، در حالی که در دیگر ایالات که این مجازات کمتر اعمال شده است، این آمار تنها 23% بوده است.«چرا به تماشای مراسم اعدام میرویم؟» عنوان سرمقاله روزنامه ابتکار به قلم فضل الله یاری است که در آن میخوانید:
اعدام حادثهای از پیش تعیینشده است که سرانجام آن بدترین اتفاق ممکن (یعنی مرگ) است. چیزی که هیچکس در وهله اول برای خودش نمیخواهد و در مراحل بعد برای دیگران نیز آرزو نمیکند.
برخی خونخواهی مقتول و کینه از قاتل را از علل هجوم برای تماشای مراسم اعدام میدانند، بهخصوص اگر مقتول محبوبیتی هم در میان مردم داشته باشد. اما گزارشهای منتشر شده رسانهها در این باره نشان میدهد برخی که برای تماشای جان دادن قاتل میروند، چندان راضی به خانه برنمیگردند.
برخی هیجان موجود در این صحنه را علت این استقبال میدانند و آنرا به مسائلی مانند نبود هیجان کافی و سالم در زندگی جوانان مربوط میدانند.
از تماشا چه حاصل میشود؟
سؤال دوم البته جدیتر است؛ چون پاسخی میخواهد که باید براساسآن، بسیاری از دستگاهها تصمیم بگیرند: دستگاه قضایی که حکم به اعدام در ملاءعام میدهد، دستگاههای انتظامی که برای اجرای حکم، نحوه آن و نتایج حاصله برنامهریزی میکنند و...
اولین پاسخی که به این سؤال داده شده و میشود و البته فلسفه وجودی اعدام در ملاءعام را نیز تشکیل میدهد، «عبرت سایرین» است. «سایرین» همین افرادی هستند که نیمهشب خواب نوشین خود را رها میکنند و کیلومترها راه میکوبند و جایی را انتخاب میکنند تا مسلط بر طناب دار باشند.این پاسخ خود سؤالات دیگری را به دنبال دارد. آیا آدمی این قدر برای عبرت گرفتن حریص است؟ آیا آنان که تمایلی به دیدن صورت مسخشده جنازه بر دار شده نشان نمیدهند، استعداد عبرت گرفتن ندارند؟مسألهی اعدامهای علنی و در حضور مردم، از یک طرف مربوط میشود به سیاستهای دولتها و از طرف دیگر کاربردی که فکر میکنند اینها در سطح جامعه میتواند داشته باشد. اینکه دلایل این اعدامها به چه برمیگردد، و چرا گاهی اوقات استنباط میشود که مردم تا حد زیادی از این قضیه استقبال میکنند، به این قضیه برمیگردد که کلا مسألهی خشونت، وقتی در جامعهای شکل جمعی به خودش میگیرد، میتواند به دو صورت متفاوت خودش را نشان بدهد:
یکبار به شکل همانندسازی افراد با پیکر و روان آن فرد رنجیده و مصیبت کشیده. که خودش یک کارکرد اجتماعی دارد. در فرهنگ اروپایی میشود مثلا از پیکر مسیح بر بالای صلیب سخن گفت؛ و در فرهنگ خودمان از قضیهی .....
یک شکل دیگر هم مسألهی هدایت رانشهای ویرانساز است به سوی فردی که مصیبت رنج و مصیبت دیگران تلقی میشود. در اعدامهای جمعی بیشتر این حالت دوم است. یعنی اینکه افراد با حضور خودشان در مراسم به مجازات رسیدن شخصی که بهعنوان مسبب یکسری بدبختیهای جامعه تلقی میشود، نوعی از خشونتهای درونیشان را، که یا در اثر سرخوردگیهای زندگی اجتماعی پدید آمده یا به خاطر تحمل نابرابریها و ناعدالتیها، تخلیه میکنند.اگر بخواهیم به این سوال پاسخ بدهیم که آیا این مسأله جنبهای فرهنگی دارد یا نه، دو نوع نگاه کاملا متفاوت در روانشناسی در مسألهی خشونت و رابطهاش با فرد هست:
یک نگاه هست که معتقد است بعضی از فرهنگها خشونت را بیش از فرهنگهای دیگر ترویج میکنند. یعنی برعکس فرهنگهایی هستند که بیشتر صلحجویی را تبلیغ میکنند.یک نگاه دیگر هم هست که میگوید بهجای اینکه خشونت جنبهای فرهنگی داشته باشد، یعنی فرهنگ بتواند بروزش را بهطور جمعی توضیح بدهد، یکسری شرایط خاص اجتماعی و سیاسیست که باعث بروزش میشود. در این نگاه دوم، چیزی که خیلی مهم است این است که جای علت و معلول تغییر میکند. یعنی بهجای اینکه فرهنگ عامل خشونت باشد، درست برعکس است. اگر در جامعهای، به هر دلیلی، یک مدت طولانی خشونت رواج پیدا کند، این خشونت است که میتواند یکسری از ساختارهای آن فرهنگ را تغییر بدهد و حتا روی شخصیت افراد آن محیط تأثیر بگذارد. مثلا مطالعاتی که در دههی شصت و هفتاد بر روی جنگ داخلی لبنان شد، خیلی روشن این را نشان میدهد که افراد چطور خودشان را کمکم با مسألهی خشونتهای روزانه تطبیق میدهندوقتی خشونت روزانه باشد، در سطوح مختلف اجتماعی یا بهخاطر نابرابریهای اقتصادی یا سیاستهای سرکوبگرانهی حکومت یا...، افراد جامعه بهنوعی به خشونت معتاد میشوند؛ یعنی خشونت جزیی از زندگی روزانهشان میشود. وقتی خشونت چنین حالتی پیدا کند و یک نوع عادت بشود که افراد مدام با آن زندگی کنند، به لحاظ روانی سعی میکنند پیشبینیاش بکنند. یعنی همیشه یک نوع تنشی در درون افراد وجود دارد برای مواجه شدن با این خشونت وقتی در اتوبانی در تهران، تصادفی اتفاق می افتد، خیلیها میروند از نزدیک صحنه را تماشا میکنند. گاهی با لذت هم تماشا میکنند. آیا این هم به همان عادی شدن خشونت برمیگردد؟ به اسباب تفریح شدن خشونت؟
فکر نمیکنم واقعا بتوان گفت اسباب تفریح میشود. بیشتر از آن که لذت ایجاد کند، برایش یکجور جذابیت دارد؛ همزمان که بعضی از تنشهای درونی را ایجاد میکند، تنشهایی دیگر را کاهش میدهد. در حقیقت، تکرار است که تا حد زیادی باعث کاهش این تنشها میشود و آن را عادی میکند. همانطور که ساکنان شهرهای بزرگ، حداقل از طریق تلویزیون، به مسألهی تصادفهای خیابانی و جادهای عادت کردهاند.در هر موردی که این قضیه تکرار شود میتواند نوعی احساس اعتیاد را باعث شود. مسألهی اعتیاد ذهنی به خشونت یا به هرچیز دیگر، بزرگترین کارکردش این است که جلو تأثیر آن قضیه را بر ذهن شما میگیرد و کاهش میدهد تا حد زیادی. یعنی به نوعی شما با رفتن و دیدن صحنهی تصادف، آن ترس اتفاق برای خودتان را کاهش میدهید. زیرا همیشه احساس میکنید این اتفاق برای دیگران میافتد. در این حد در هر فرهنگی، یک جاذبهای برای آدمها هست. چنین صحنههایی امریست که در همهی جوامع دیده میشود. ولی در جامعهی ما، چیزی که میشود گفت از همه وحشتناکتر است، این است که خشونت اتفاق نیست، تصادف نیست؛ خشونت چیزیست که دقیقا برنامهریزی شده، کارگزاری شده، برایش جا در نظر گرفته شده، افراد از پیش میآیند به قصد دیدنش، نه برحسب تصادف که داشتهاند از آنجا عبور میکردهاندروان شناسی برای توضیح انگیزه افرادی که به تماشای صحنه اعدام میروند، از نظریاتی که روانشناسان متاخر در مورد خشم و پرخاشگری مطرح کردهاند، یاد میکند و میگویند: «برخی نظریه پردازان معتقدند خشم مانند غریزه محبت، عواطف یا میل به زندگی بهعنوان یک غریزه در وجود افراد نهاده شده است و تمایل به نشان دادن خشم نیز در وجود افراد قراردارد. گروه دیگری هم معتقدند محیط، پرخاشگری را در افراد دامن میزند؛ براساس این نظریات، فرد، در محیط آرام، به آرامش دعوت میشود و در محیطهای پرخاشگر، از متغیرهای پرخاشگر تاثیر میگیردقرار میگیرد.» بهزعم این روانشناسان نکته تامل برانگیز در بین اعدامهایی که چند وقت گذشته در ملاءعام انجام شد اظهارات برخی کسانی بود که به تماشای آن به ویژه اعدام قاتل "روح الله داداشی" رفته بودند. در این میان عدهای بودند که تخمه میشکستند و میگفتند ساعتها منتظر ماندند تا صحنه اعدام را ببینند. این روان شناسان با توجه به این اظهار نظرها، با یادآوری آزمایشهای زیادی که در عرصه روان شناسی اجتماعی انجام شده، میگوید: «نتایج این آزمایشها، خیلی خوشایند نبود چون نشان میداد که افراد در موقعیتهای مختلفی به آسیب رساندن افراد تمایل دارند. نتایج این آزمایشها موجب شد روان شناسان اجتماعی این پیش فرض را مطرح کنند که هر فرد یک "آیشمن کوچک" در وجود خود دارد.» طبق تاریخ، آیشمن شخصی بود که اجرای اعدامهای آلمان نازی را بدون کوچکترین تردیدی هدایت میکرد.«آزمایشهای زیادی در شرایط معتبر پژوهشی انجام شد و نشان داد که اگر افراد فرصت پیدا کنند برای آزار دیگران زیاد تعلل نمیکنند.»معید فر، استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران معتقد است این بحث را باید در دو گروه بررسی کرد و گروه آنها که به تماشای چنین صحنههای خشنی نمیروند را از گروه بینندگان چنین صحنههایی جدا بررسی کرد.
این استاد دانشگاه با یادآوری ضعف در زمینه نظر سنجی از مردم در مورد اجرای حکم در ملاءعام گفت: «با توجه به این ضعف، برای بررسی نظرات مردم در مورد اجرای حکم در ملاءعام نظرات افراد در واکنش به اخبار سایتها و خبرگزاریها از اعدام را در چند گروه می توان دسته بندی کرد.» .«گروهی از نظرات این بود که بسیاری به صحنه اجرای حکم قاتل روح الله داداشی رفته بودند تا صحنه بخشش و گذشت خانواده داداشی را ببینند که اشتباه نوجوانی که هنوز به سن تکلیف نرسیده و در شرایط هیجانی دست به چنین کاری زده است را می بخشند. نظریات زیادی هم منتشر شده بود مبنی بر اینکه ای کاش خانواده داداشی این نوجوان را که هیچ نوع سابقه مجرمیتی نداشته، میبخشیدند تا جامعه یک بار دیگر شیرینی اقدام بخشش مثل بخشش "آمنه بهرامی" را بچشد.» .«نظرات دیگری نیز این بود که باید مسبب وضعیت نادرست اقتصادی، اجتماعی محاکمه شود که افرادی را مانند "علیرضا" در این شرایط قرار میدهد.این افراد معتقد بودند "علیرضا" بهعنوان قاتل "روحالله داداشی"، خود قربانی این ماجراست و آنهایی باید محاکمه و اعدام شوند که مشکلاتی مانند بیکاری، نبود امنیت اقتصادی و اجتماعی، مشکلات روحی و روانی و ... را در این جامعه ایجاد کردهاند.» .«گروه دیگری از نظرات بر این محور بود که «متاثریم از اینکه عدهای وقت گذاشتند و شاهد جانکندن یک نوجوان 17 ساله شدند، کسیکه قطعا نمیتوانسته عامل جدی قتل باشد؛ آنهم با سوت و کف و تخمه شکستن.» این افراد معتقد بودند برای کسانیکه در این شرایط چنین صحنهای را دیدند طبیعتا تنبیهی رخ نمیدهد.»
باید فردا بروم پیش یک دکتری، روانپزشکی، چیزی! آخر هر چه به این عکس ها نگاه کردم یک قطره اشک هم از چشمم سرازیر نشد! عوضش تا دلتان بخواهد سردرد گرفتم.
آدم اگر باشم، می مانم که باید گریبان که را گرفت این ها که کشته اند، غارت کرده اند و برده اند، یا این ها که امروز آن ها را می کشند؟!!
سلام
با نظر دوست گرامی : بئاتریس موافقم .
بیشتر بنویسید . سلامت باشید .
حال آن شب شما را کاملا درک می کنم!
این چیزها هیچوقت قدیمی نمیشود. هنوز هم آدمهای اینچنینی وجود دارند! همین چند وقت پیش با ماجرایی شبیه این برخورد کردم! از غیر هموطن توقعی نیست اما باور نمی کردم هنوز هم یک هموطن بتواند در حق هموطنش اینگونه باشد!!!
سلام. ممنون که به وبلاگ من تشریف آوردین. از خوندن خاطراتتون لذت بردم.
با کامنت رویا که نوشته جامعه مقصره موافقم و خیلی متاسفم .
سلام.
سلام دوست عزیز. به طور اتفاقی با وبلاگتون آشنا شدم. بسیار قوی می نویسید. مطلب جالبی بود. مخصوصا اون بخش عادت به خشونت و عبرت گرفتن دیگران... برای من همیشه سوال بود که چرا ما ایرانی اینقدر به صحنه های دعوا و تصادت علاقمندیم! فکر کنم تا حدودی جوابش رو گرفتم.
سلام. ممنون که به وبلاگ من سر زدین. خاطراتتون جالب و خواندنی هستن. براتون آرزوی موفقیت و سلامتی دارم.
سلام
منتظر آپ جدید هستم.
دلم بهانه ای میخواهد برای ادامه زندگی…
مثل یک بوسه عاشقانه که یادم بیاورد هنوز زنده ام !
tanhataraztanha-s.blogfa.com
وقتی کسی جرمی رو مرتکب میشه اون لحظه یه موجودِ شرور با خواسته های حیوانی است منظورم از حیوانی نبود قدرت شعوره...

اما زمانی که قراره تنبیه بشه که حالا مثلا تنبیه اعدام شدنِ تبدیل میشه به همون بچه ناز نازی ومعصومو بی گناه...
دلم برای خودم میسوزه که دلم میسوزه...
کاش همه همیشه همون بچه ناز نازی و معصوم میموندن...
تماشای چنین صحنه ای خیلی بی رحمانه است...خیلی
سلام
شما هم کم نویس شدید؟
از آخرین باری که اومدم اینجا هنوز چیز جدیدی ننوشتید
سلام خوندم و سطربه سطر درد کشیدم هیچ وقت تو این شرایط قرار نگرفتم که درک کنم اما تصورش وحشتناکه /در مورد مراسم اعدام هم حس دوگانه ای دارم ازطرفی فکر می کنم خود اون آدم هم قربانی مسئله دیگه ای بوده و کمبودهایی در زندگی باعث شده به اونجا برسه اما از طرفی هی کنم عدالت داره اجرا میشه و این حقیه که به حقدار رسیده اما هیچ وقت فکر نمی کنم دلشو داشته باشم که این مراسمو تماشا کنم و الله اکبر بگم!
////////به روزم
همه میگویم چه تلخ چه غم انگیز اما چه کسانی برای تماشایه این شیرین کاریها میرونند
از ناهمخوانی داستان که بگذریم ، هفده ساله و دانشگاه جور در نمی اید
شما به نوعی انتقام مستقیم و پوپولیستی را تبلیغ می کنی .
شما به قصد به حاکمیت و اسلام و عدل علی حاکم و قوانین ارتجاعی شرع که تبلیغ مرگ و کشتار و شهادت مزدور دو جهانی و .. را سی و اندی سال است فرهنگ کرده است ، کاری نداری ، متافیزیکی به واکاوی و نشان دادن نقطه نظرهای مردم می پردازی ، در صورتیکه در یا جامعه بیمار مذهبی نقطه نظر عمومی مردم می تواند ارتجاعی و خشونت خواه باشد انهم بر حلقه ضیف افتابه دزد ها ، نه دزد های اقازاده و میلیاردی .
و این روش پوپولیسم شما این همه اظهار نظر را باعث شده است
آدم باحالی هستید
درود
هروقت به شدت تشنه خواندنم ناخوداگاه از میان شعرها و نوشته های شما سردرمیارم متن ریزبینانه ای بود
بچه که بودم یادم میاد اینجا تو همدون 5 نفر به یه بانک رفته بودند نیمه شب و نگهبان بانک با خونوادش توی بانک زندگی میکرد طبقه پایین بانک. درزدا پولارومیدزدن و نگهبانو خونوادشو میکشن و به زن و دخترشم با عرض معذرت تجاوز میکنن!!بعد از دستگیری دزدا یه روزصبح جلوی چشم هزاران هزار نفر اونارو دار زدن گردنشونو قطع کردن و سرشونو انداختن توی خیابون و مردم باهاشون بازی کردن درست مثل قرون وسطا این هیچوقت از ذهنم پاک نمیشه یک یادبود ازخونواده نگهبان پیش بانک زدن حالا هر بار از اونجا رد میشم با خودم میگم هنوزرنسانس نشده و ما به یه جنایت با جنایت بدتری پاسخ میدیم و شعار هر روزمون مرگ بر.... و جالب تر از همه بالا رفتن امار جرم و جنایته مثلا یه عده توی اصفحان به مجلس خونوادگی حمله میکنن و تجاوز و...بعد توجیه این کار بد حجابی صاحبان مجلسه!!!و با عاملان کاری ندارن البته بیشتر تقصیر ماست تقصیر ناآگاهی ما
ببخشید پرحرفی کردم دلم پر بود!در هر حال سپاس
قلم زیبایی دارید لذت بردم
سلام
ولی نظر من فرق میکنه
مشکل ما سکوتمون نیست
مشکل ما پر حرفیها و نظر دادنای پیاپیمونه تو مسائلی که درش تخصص و فهم کافی نداریم...
تجربه ی زندگی ها تو کشور ها ی غربی نشون می ده ما ایرانی ها هرچه به اصطلاح با کلاس تر میشیم احساس جامع الشرایط بودن بیشتری می کنیم و در مورد همه چیز نظر میدیم... در حالی که این رفتار در خیلی از نقاط و مرام های دیگه نشون از سطح پایین نظر دهنده ی گرامیست....
سلام بزرگوار
با افتخار شما را لینک کردم به دل نوشته های من تحملی کنی ما را خورسند کردی
نمی دونم دیدن صحنه اعدام چی داره که این همه مردم با شوق می رن
خانم پروین پناهی هم مدت ها پیش در این باره نوشته ای داشت که خیلی خوب بود و البته ناراحت کننده ... از ادم هایی که با هیجان به دیدن چنین جاهایی می رن
سلام. با نوشته شما ظاهرا موافقم.
منتها به این فکر می کنم که اگه قرار بود عاملین کشتار انتخابات 88 رو در ملاء عام اعدام کنن، من از صبح زود نمی رفتم اونجا جا بگیرم؟!!!
فکر می کنم اما به نتیجه ای قطعی نمی رسم!
تصورش هم وحشتناکه.
از این حس رعب و وحشت هیچی نمیتونم بگم
وقتی توی روز روزشن کیف من رو زدن هم همین حس رو داشتم
فقط من مثل دیوونه ها دنبالش می دویدم
حالم خوب نیست...